Juxtaposed Feelings

آرامش دارم … سعی میکنم برایش ولی سختی نمی کشم … دلیلش را درست نمی دانم، شاید تلاشم برای تقابل با تنش فضایی باشد که × ها در سرم ایجاد می کنند ولی هرچه هست این مبارزه با لرزش های درونی و سستی و عصبیت ذاتی ام را دوست دارم. اینکه گاهی دلم می خواهد ساعت دست کنم و گاهی برای درآوردن حرص زمان و گذرش و اینکه بگویم به تخم ِ هیچ کَسم نیست ساعت ها را در کشوی میز چوبی ِ آینه دار مقابل تختم می گذارم …

… دلم می خواهد همه چیز را کش بدهم … قدم های ذاتاً سریعم را آرام بردارم و از دنیا جا بمانم … دنیایی که جای من است … خلاف آنچه بابا فکر می کند: «دنیا دنیای سرعته … جایی نداری تو این دنیا …» دلم می خواهد خیره شوم به ساعت «مجازی» مونیتور و تغییر اعدادش را به 17 … 18 … 19 … نگاه کنم و از جایم تکان نخورم … و آرام آرام کلیدهای کیبرد را انتخاب کنم و هیچ خوشم نیاید که فارسی تایپ کردنم از فارسی نوشتنم سریع تر است … خیره به LEDهای زمان به خیابان فکر کنم، کنار عابربانک نوبتم را بی خیال عجله ی مامان ِ توی ماشین منتظر، به پسر پشت سری بدهم که روزی همانجا به دیوار تکیه خواهم داد، گردنم را بالا خواهم کشید و چه لبهای نرمی دارد که هیچ دینی بهشان ندارم و می بوسمشان و می گذرند و می روند … با آن دمپایی های بی ریخت قهوه ای رنگش و انگشتان پشمالوی تویشان … بوسیدنش به اندازه سه بار برداشتن پول های لعنتی از حسابم طول می کشد و کاش همه عجله داشته باشند و نبینندمان و او هم … پرزهای تنم خواهند لرزید از شعف بوسیدن بی قید ناشناسی خارج از زمان و آن روز، ساعت ها در کشوی میز چوبی ِ آینه دار خوابیده اند …

روزها و ماه ها «تند تند» کتاب بخوانم … بگذارم زمان رد شود و تلفن ها را بعد از حداقل 13 زنگ جواب دهم … آسمان پشت پنجره را که تنها سهمم از زیباترین لحظات دنیاست با حرکت ابرها که به کندی ِ راه رفتنم است نگاه کنم و بادی که می توانست بر پوستم بخزد و در موهایم بپیچد تصور کنم … عاشق بهار باشم و به کندی عشقم را لفتش دهم تا تابستان که اوج رخوت است و می گوید «آرام تر» … و هیچ کس دوستش ندارد چون » دنیا دنیای سرعته … «

8 نظر برای “Juxtaposed Feelings

  1. دنیا دنیای سرعته … اینو وقتی سوارش هستی حس نمیکنی . سرعت دنیا رو وقتی می بینی که پیاده و آروم چشم دوختی به ابرها و دلت رو سپردی به بادی که پوستت رو نوازش میکنه و لای موهات می پیچه. اینجاس که دنیا رو می بینی که چه سریع از کنارت ، بدون اینکه ابرها رو دنبال کنه و باد بتونه نوازشش کنه ، از کنارت رد میشه و بهت توجه نمیکنه . دنیا دنیای سرعته ، اما وقتی فکر میکنی که این سرعت بدون داشتن هیچ مقصد مشخصی هست اونوقت می بینی که دل سپردن به ابر و باد میتونه بعضی وقتها خیلی خوشایندتر از جنون سرعت باشه.

  2. بی ربط شاید: ولی همه اینا چیزی از اندوه درون کم نمیکنه،همون اندوهی که علت شده تاواسه فرار ازش ویا کنار اومدن باهاش ویا تسلیم شدن بهش بخوایم بیخیال یه چیزائی بشیم که اگر بهشون اعتقاد نداریم میتونن وجود خارجی نداشته باشن.کسی هم تامل نمیکنه که همه علت معلولهای دنیا حتما نباید توجیه عقلانی داشته باشن و شایدم همش فرض و عادت باشه که البته بحثش طولانیه ولی خب با این حال ما سر آخر یقه عرف رو میچسبیم و بیخیال خودمونو اعتقاداتمونو آرمانهامونو کلا هر چیزی که به خودمون مربوط میشه میشیم.منظورم اینه که درست همون وقتی که سرتو پائین انداختی و به پاهات به زمین خیره شدی و داری از قدمای آهستت لذت میبری ممیبینی متاسفانه به آخر خط رسیدی و باید یه فکری بکنی…میدونی که چی میخوام بگم،ثبات چیز بی معنی ای هست…

  3. دنیا خیلی هم سریع نیست… چون صد و پنجاه سال پیش بودند آدم هایی که هر از چندی از لای کتاب های قطورشان یک برگه کاغذ کاهی بیرون می کشیدند و گوشه اش شبیه همین چیزها رو می نوشتند.. که جا موندند.. یا دوست دارند جا بمونند. دنیایی که نتونسته احساس اون ها رو کهنه کنه هنوز، یعنی خیلی هم سریع نیست.

  4. خدا رو شکر شما آرامشت رو داری و مهمتر که اینکه براش سختی هم نمیکشی. ولی نمیدونم که چرا این نوشته به آدم القا میکنه که داری برای هر لحظه اش کلی سختی میکشی.

بیان دیدگاه