من چیزهای مختلفی هستم … نمیدانم چه شد که ماهیتم این شد و این را هم نمی دانم که چرا انقدر دگردیسی دارم … چه جمله های مزخرفی … مثلا حالا که بعد از سه هفته سفید بودن ذهنم دارم این جمله های مسخره را پشت هم ردیف می کنم، آبراه کف حمامی هستم که تمام کثافاتی که این همه مدت راه گلویش را بسته بوده یکباره با دو قلپ گنده از محلول چنته پایین میدهد و دلش درد می کند و ناله اش به هوا رفته …
گاهی کاسه توالت فرنگی ای می شوم که مستقیم بدون نیاز به سیفون، آرام می نشیند و آدم ها به سمتش پرتاب می شوند، دستهایشان را محکم بر لبه هایش می فشارند و رویش عق می زنند … از جایم تکان نمی خورم و حرکتی نمی کنم که حواس طرف از بالا آوردنش پرت نشود …
بعضی وقت ها آبخوری عمومی در میدان امام حسین می شوم با لیوانی آلوده و وبایی و منبع آبی بی پایان و بی نهایت گوارا که تبعیض قائل نمی شود و از زشت و زیبا و پیر و جوان را سیراب می کند و آنهایی که عقلشان کمتر است بیمار .
گاهی دوش حمامی در روزهای داغ تابستانی آریزونا می شوم با فشار آب زیاد که بر سر و روی آدم های گرمازده و برهنه ی ایستاده / نشسته / خوابیده ی زیرم می چکم و چرک هایشان را می شویم و به آبراهی که پس از مدتی خودم خواهم بود میریزم … گاهی اما آنقدر فشار آبم کم می شود که نه تنها چرک ها شسته نمی شوند که چربی آزاردهنده ای هم با دمای نامطبوع بر پوستشان به جا میگذارم …
بعضی وقت ها این کم فشاری و پرفشاری هنگامی اتفاق می افتد که شلنگ توالت فرنگی خانه ای که در آن مهمانند هستم … با فشار زیادم، اورگـ.ـاسمی گیج کننده ایجاد می کنم و با فشار کم آنها را از هرچه ریـ.ـدن و شـ.ـاشیدن است پشیمان .
حالم از این روزها و نوشته هایش هم میخورد و حالا، میمانم چه باید بشوم …
.
حالم از نوشته های این روزها بهم نمی خورد.
فوقالعاده بود نوشتت.همیشه همین حالت رو داشته باشی نویسنده ی بزرگی میشی تو.
گهی سنگم گهی آهن زمانی آتشم جمله
گهی میزان بیسنگم گهی هم سنگ و میزانم
زمانی می چرم این جا زمانی می چرند از من گهی گرگم گهی میشم گهی خود شکل چوپانم
از این سرگشتگی و حیرانیها خیلی از این عرفا داشتن مخصوصا مولانا که بیتهای بالا یه نمونه از اونهاست. و به قول خودش: میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
همه اینا هستی.. اما یه چیزی نیستی.. به اونم فکر کن
کسایی که منو میشناسن به خوبی میدونن که تعارف ندارم با کسی,مطمئن باش واقعیه.
زندگی برای تو هم هست .
سهم تو کجاست ؟ :(
فکر میکنم اولین نوشته تو بود که خوندم و ارتباط خوبی باهاش برقرار نکردم.
جاهایی مثل عق زدن هاش من رو یاد دلشدگی های خودم می انداخت.
ولی نمی دونم چرا ایرادی که تو خودم هست – عدم توانائی در ارتباط بر قرار کردن با نوشته های انتزاعی- رو یه جوری به متن نسبت میدم.
ناخن هام بلند شده دلم می خواد کوتاهش کنم. ولی میترسم دیگه نتونم تایپ کنم.
نوشته جالبی بود مخصوصا آخرش!
اینکه حالت بهم میخوره خب برای خودش یه حرفیه….اما
حس ما اینطوری نخواهد توانست باشد!!!
هرچیزی بودن خوبه….
گاهی سکوت بهتر از کامنت بی معنا گذاشتنه !
توصیفات جالی بود…مخصوصا تو این روزها که نمیدونیم چمون شده و چی میخوایم
……